تیرماه...

در روزایی سختی که تو این دو سال پشت سر گذاشتم کلی حرف و حدیث شنیدم، واقعیت اینه که دیگه هیچی جز اونا برام مهم نیستش

این روزا خیلی نبود اونا توی چشم میزنه و نمیدونم چطور این حجم از دلتنگی و درد رو تحمل کنم...

کاش یه نفر بود از اینجا به بعد زندگیمو ادامه میداد.

+ نوشته شده در دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۴۰۲ ساعت 18:36 توسط من  | 

این یکسال مثل جهنمی بی پایان بر من گذشته

هر دقیقش کابوسی یک ساله بوده

روزگار خیلی سختی رو دارم میگذرونم

حالم اصلا خوب نیست...

نمی‌دونم چقدر دیگه میتونم دووم بیارم

کاش یکی از این‌جا به بعد زندگیمو ادامه می‌داد

+ نوشته شده در جمعه ۷ بهمن ۱۴۰۱ ساعت 1:5 توسط من  | 

‏- «از چه رنج می‌کشی؟»

+ «کوهی عظیم فرو ریخت.»

- «و تو؟»

+ «من فرازش ایستاده بودم.»

+ نوشته شده در شنبه ۱ مرداد ۱۴۰۱ ساعت 4:36 توسط من  | 

یه غم‌هایی توی زندگی هست

که نمیشه به هیچکس گفت.

همینجور گوشه دل آدم لونه میکنه.

هر از گاهی دلت تیر میکشه، میری نگاه میکنی میبینی غمِ هنوز همونجاس.

کهنه‌تر میشه ولی کمتر نمیشه.

+ نوشته شده در یکشنبه ۲۷ شهریور ۱۴۰۱ ساعت 4:49 توسط من  | 

شبا با سردرد شدید میخوابم، صبحها با شدت بیشتری بیدار میشم روزا این سردرد کمتر میشه اما همچنان ادامه داره.

حالم زیاد رو به راه نیست

+ نوشته شده در دوشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۱ ساعت 2:26 توسط من  |